شما با ارزش ترین دارایی ما هستید
زندگینامه دکتر مهدی پور
خیلی از افراد دنیا با یه هدف خاصی متولد میشن. بعضیا از همون اول هدفشونو پیدا میکنن و خیلیا تو برهه ای از زندگیشون سردرگمن. برای خیلیا هم مسیر رسیدن به هدف و موفقیتشون تا انتها روشنه..اما برای بعضیا هم اینطور نیست باید با مشعلی کوچیک مسیر خودشونو پیدا کنن. خیلی از افراد هم که نیازی به تلاش ندارن چون پول پدرشون پشتشونو گرم کرده اما هیچکدوم از موارد بالا برای همه یکجور نیست؛ به عنوان مثال.. ارشیا !
سید علیرضا مهدی پور ملقب به ارشیا در ۱:20دقیقه بامداد ۲۵ آذرماه سال ۱۳۷۳ در شهر ساری چشم به جهان گشود. قبل از اینکه بتونه دوران شیرخوارگی رو تموم کنه ؛ در سن ده ماهگی از سایه پدر محروم میشه. این قضیه تاثیر پررنگی روی زندگیش میذاره. بعد از محیط زندگی؛‌ مدرسه محل شکوفا شدن استعداد ها و شکل دهی به گل خام هر آدمیه. البته تو این زمینه هم بخت با ارشیا یار نبود. چون علاقه ی چندانی به درس نداشت.. ولی همیشه نفر اول کلاس بود؛ چه تو درس چه تو شیطنت ! از مدرسه که بگذریم؛ موضوع خواهر و برادر نداشتنش مثل چراغی در تاریکی چشمک میزد از بچگی همیشه از خودش سوال میپرسید که [قراره تو این دنیا چیکاره بشم؟] ؛ اما انگار دنیا هم قصد کمک به ارشیا رو نداشت و هرروز سردرگم تر میشد. وقتی وارد راهنمایی شد؛ جوری به درس علاقه مند شد که به دوستاش قبل از امتحان درس میدادو حین امتحان تقلب ! با اینکه از ۵ سالگی تو بازار شروع به کارکردن کرد (از کبابی گرفته تا نونوایی و سوپرمارکت و..) ولی هیچوقت اجازه نداد این موضوع صدمه ای به درسش بزنه؛ چون هدفشو انتخاب کرده بود.. میخواست بهترین پزشک کره زمین بشه !!
وقتی ارشیا وارد دبیرستان شد با یک فضای متفاوت روبرو شد. فضایی کاملا متفاوت نسبت به 8 سال گذشتش. با اینکه اول راه خام بود و فکر میکرد این مسیر صاف و همواره؛ اما هرچی بیشتر میگذشت بیشتر به عمق حقیقت کنکور پی میبرد! به پایین ترین نقطه سهمی پیشرفتش رسیده بود؛ جایی که همه شکست میخورن و تسلیم میشن؛‌اما اینبار هم برای ارشیا اینگونه نبود ! درس خوندن تبدیل به یک سیاه چاله ای شده بود که اونو تو خودش میکشید؛ و این براش لذت بخش بود چون میخواست تو هر زمینه ای بهترین بشه..اینکه بعضی چیزهارو نمیدونست اونو از ادامه مسیر منصرف نمیکرد؛ بلکه بهش انگیزه بیشتری میداد برای دونستن بیشتر. چون به این جمله ایمان داشت که [هرچی بیشتر بدونی؛ بیشتر به این قضیه پی میبری که هیچی نمیدونی..] اول و دوم دبیرستان که مدرسه میرفت؛‌همه دوسش داشتن و محبوب کل بچه ها بود. علاوه بر اون قابلیت طرج سوالاتی رو داشت که حتی معلمانش توش میموندن ! جوری که وقتی دستش برای پرسیدن سوال بالا میرفت لرزه شدیدی به تن استادش مینداخت لازم به گفتن ن یست که دوستانش هم از این ویژگی او دریغ نمیکردن و از ارشیا میخواستن با طرح یک سوال ازمعلم؛ کل زمان کلاس رو بگذرونن. هرچند که خود ارشیا هم بدش نمیومد و همیشه تو این کار موفق بود این قضیه تا جایی پیش رفته بود که حساسیت مدیر روی انتخاب دبیرا به شدت بالا رفته بود (چون بهرحال دانش آموزای تیزهوشان لیاقت بهترین استادارو دارن..) به نحوی که برای انتخاب معلما؛ از دبیرا میخواست یک جلسه به ارشیا درس بدن؛ بعد از او نظرشو راجب کیفیت تدریس میپرسید و تمامی استادان رو به همین شیوه انتخاب میکرد (واسه همینه که خیلی از دبیرا به خونش تشنه ان!) درس خوندنش تا جایی پیش رفت که با اجازه مدیر سوم و چهارم دبیرستانش رو مدرسه نرفت. تو اغلب آزمون های قلمچی و گاج کشور رتبه ۱ میشد؛ به طوری که رکورد میانگین تراز تمام ادوار قلمچی برای او بود؛ 8262! برای کنکورش تمامی کتاب تست های بازار رو زده بود؛ حتی بعضیارو چندبار (حدود200,000 تست) میخواست به همون هدف بچگیش برسه..پزشک شدن ! تو سال کنکورش؛ یک اتفاق بزرگی افتاد که مسیر زندگی ارشیا شروع به تغییر کرد. یک روز که رفته بود گاج تا کارنامه بگیره(اونموقع کارنامه هارو حضوری میدادن) یکی دانش آموزی اومد سمتش و بهش گفت که شما ارشیا مهدی پوری؟ قیافتونو از روی عکس مجله گاج و قلمچی تشخیص دادم؛ شما چطوری به همه سوالا پاسخ میدین؟ چجوری 100میزنین؟؟ من پشت کنکورم و پارسال رتبم 10,000 شد. امکانش هست چند جلسه برام کلاس بزارین . کمکم کنین؟ مشکل مالی هم ندارم. با اینکه تجربه ای تو تدریس نداشت؛ کل 9درس کنکور اون زمان رو تو 40جلسه براش جمع بندی کرد البته عرشیا این کارو برای پول انجام نداد؛ بلکه میخواست هم یه مروری واسه خودش بشه هم اینکه علاقه زیادی به اشتراک گذاشتن علم خودش داشت. مثل خیلی از افراد حریص و خودخواه نبود. ذاتاً شخصیت کمک کننده ای داشت. و این اتفاق؛ جرقه انفجاری تو مسیر زندگی ارشیا شده بود. میخواست درکنار بهترین دکتر شدن؛‌ بهترین دبیر هم بشود ! کنکور برگزار شد. کنکوری که ارشیا مهدی پور با شاگردی که یکسال از خودش بزرگتر بود و اولین شاگردش حساب میشد باهم سر یه آزمون نشستن. کنکوری که برای شاگردش بهشت و برای خودش جهنم بود؛ چرا که شاگردش رتبه ۶۶۶ رو آورد و تبدیل شد به خانم دکتر سادینا نیکوکار..اما ارشیا به اون چیزی که میخواست نرسید؛ رتبه ۱ !


ارشیا میخواست پشت کنکور بمونه. با اینکه میتونست بهترین رشته بهترین دانشگاه قبول شه ولی از دید اون فرق رتبه ۱ و 100؛ 99تا نبود؛ بلکه صد برابر بود ! عشق واقعیشو پیدا کرده بود؛ کنکور! عشق واسه هرکس یه تعریفی داره.. واسه ارشیا کنکور بود و واسه تسلا؛ نابغه ترین فرد تاریخ؛ کبوتری بود که با او ازدواج کرد. رتبه ۱ نشدنش به علت ضعف علمی یا کم آوردن زمان نبود. مجموعه اتفاقاتی از جمله تموم کردن کامل درسا ۳ ماه زودتر از کنکور و مرگ عزیزترین شخص زندگیش؛ پدربزرگ پدریش؛ اونم دقیقا 8 روز مونده به کنکور و.. دست به دست هم دادن تا ارشیا به اون چیزی که لیاقتشو داشت نرسه. به خودش باور داشت که اگه پشت کنکور بمونه میتونه به هدف ۱ شدنش برسه؛ اما به اصرار مدیر مدرسش و اهالی محل و مهمتر از همه پسرعمش؛ دکتر خشایار مهدی پور؛ از حقش کوتاه اومد و تصمیم به دانشگاه رفتن گرفت. درسته که کنکورش تموم شده بود؛ اما عشق و علاقه او به کنکور هرروز بیشتر از قبل میشد. به نحوی که تابستون قبل دانشگاه به تمامی مدارس شهرش رفت و پیشنهاد تدریس تمامی دروس و به اشتراک گذاشتن تجربیات خودش تو این مسیر به عنوان مشاور تحصیلی رو داد. همه مدیران هم چون اونو میشناختن؛ هیچکدوم جواب رد ندادن ! ارشیا شده بود معلمی که هرروز یک درس رو تدریس میکرد؛ از زیستی که تو کنکور 100زده بود بگیر تا شیمی که المپیادی بود و ریاضی و فیزیک و ادبیات و عربی و زبان و معارف این قضیه تا جایی پیش رفت که اسم و آوازش تو کل شهر پخش شد و به گوش آموزشگاه ها رسید. اونا هم روی این قضیه گارد محکمی گرفتن. یه پسر 19ساله که روی تمامی دروس تسلط کامل داشت. دبیرا احساس خطر کردن؛ آموزشگاه ها هم بخاطر محافظت از دبیران خودشون به او اجازه تدریس ندادن و مجوز نداشتن اونو بهونه کردن. اما این موضوع دلیلی بر عقب کشیدن ارشیا نشد و اولین سال تدریسش رو تو طبقه اول خونش گذروند. به هرگروه از بچه ها یک درس رو درس میداد و همزمان دانشگاه هم میرفت. برای عشق به کارش و شرایط خانوادگیش؛ دانشگاهشو ساری انتخاب کرد.
دانشگاه متفاوت ترین محیط زندگی هر فرده. اینکه دیگه خیلی از دوستای دوران راهنمایی و دبیرستانت نیستن و جو تحصیلی سنگین تر شده از جمله عوارض دانشگاست. از سختی درس های دانشگاه که دیگه نگم براتون..خودتون بهتر میدونین؛ البته تو این یه مورد هم ارشیا باز متفاوت بودن خودشو به رخ کشید امتحانی که بقیه براش ۵ ماه میخوندن رو فقط شب امتحان میخوند و بهترین نمره هارو هم میاورد! ناگفته نمونه که آتش ذات کمک کننده اش هنوز شعل ه ور بود و تا جایی که میتونست قبل از امتحان به دوستانش کمک میکرد اینقد تست زده بود که با فلسفه تست آشنایی کامل داشت. انگار با تست صحبت میکرد. ربطی نداشت که تست برای کدوم درسه؛ با همشون ارتباط میگرفت و به همشون به درستی پاسخ میداد !
گذشت و گذشت. دوران دانشگاه با تموم اتفاقات تلخ و شیرینش تموم شد. از جان دادن بیش از ۵۰ نفر جلوی چشم و بیماران قطع عض و شده بگیر تا کشیک های بیمارستان که روزشون معلوم نبود و به همین خاطر ارشیا نمیتونست زیاد کلاس تدریس بگیره اینکه شب تا صبح بیمارستان باشه و صبح تا شب تو کلاس؛ شروع بی خوابیاش بود. اما با تموم این اتفاقا؛ این مسیر پرفراز و نشیب باعث شد تا ارشیا هدف اصلی زندگی خودشو پیدا کنه؛ تدریس! بجای پزشک شدن؛ پزشک بسازه !



ارشیای 26ساله؛ فارغ التحصیل رشته پزشکی؛ بالاخره هدف خودشو تو زندگیش پیدا کرده بود اون مثل پدری شده بود که میخواست پسر و دختراشو تو روپوش سفید پزشکی ببینه :) ارشیا؛‌خودش قبل از کرونا یه موسسه تاسیس کرد. موسسه ویرگول. مثل بمب تو شهر ترکید ! برای هر درس دبیرای جدا آورد و تو استودیوی خودش ویدیو ظبط کردن تا اینکه از کیفیت تدریس دبیرا راضی نبود و مجبور شد با همشون قطع ارتباط کنه چون تنها چیزی که واسه ارشیا مهم بود کیفیت تدریس برای دانش آموزاشه..دانش آموزایی که میخواد تک تکشونو تو لباس پزشکی ببینه خلاصه..موسسه ویرگول که تبدیل شد به تک درس زیست.. و ارشیا تنهای تنها شد. از همونجا یاد گرفت تنها باشه. تو تنهایی رشد کنه. تو تنهایی بخنده یا گریه کنه. و تنهایی برای موفق شدن دانش آموزاش بجنگه چون هدف ارشیا خیلی بزرگتر از این بود که مشکلات اونو زمین بزنه
دکتر مهدی پور جزو معدود دبیرای کشوره که زیست درس میده بقیه دبیرا فقط نقاشی و جزوه محوری و نکات نظام قدیم یا خارج از فضای کنکور که با آینده دانش آموز بازی میکنه رو بلدن و حتی نمیتونن بدون جزوشون یه مبحث رو درس بدن (چون خودشونم حتی بلد نیستن و درس زیست رو سطحی خوندن و اکثرا حفظ کردن و این تدریس های بی ارزش و نمایشی فقط و فقط بخاطر تکرار زیاد و حفظ کردنه..نه یادگیری مفهومی و عمقی...جدا از اینکه خیلیاشون برای پول اینکارو میکنن)
تنها دبیری تو سطح کشورکه بجز خودم قبولش دارم و واقعا وجدان کاری داره ؛ آقای دکتر محمد عیسائی؛ متخصص مغزواعصاب؛ مولف کتاب آی کیو زیست هست ! دو سه سال پیش هر موقع که تستاشونو نگاه میکردم با خودم میگفتم 0 چجوری میتونه اینقد خفن این تست رو تالیف کنه؟ اینارو از کجای مغزش میاره؟ یعنی منم میتونم یه روزی چنین تستای خوشگلی طرح کنم؟؟ اما بعد از مدتی؛‌ به راحتی آب خوردن میتونم تست هایی تالیف بکنم که مثلشو هیچکس نمیتونه تالیف کنه ! و این بخاطر شخصیت قرمزیه که دارم؛ کمال گرایی؛ باید به چیزی که میخام برسم. تو یه کاری وارد بشم تا تهشو میرم و از همه هم بهتر میرم؛ کپی میکنم ولی بعدش خودم اورجینال میشم؛‌ صاحب سبک ! اگه یه در قفلی وجود داشته باشه.. بعضیا بیخیال در میشن؛ بعضیا در میزنن به امید اینکه یکی درو باز کنه؛ بعضیا هم در به در دنبال کلیدش میگردن؛ ولی من با بولدوزر از روی در رد میشم. یا میتونم یا باید بتونم یادت باشه؛ خیلی از نشدن ها نخواستنه ! باید بخوایش.. تا ته گوشت و استخونت
خیلی از دبیران هم تو فضای مجازی و حتی پشت سر ما؛ راجب ما حرفای بی ربط و فاقد ارزش میزنن.. به عنوان مثال [بلد نیست زیست درس بده] یا [تدریسش خیلی گنگه] یا [جزواتش بدرد نمیخورن] و... با احترام به تمامیشون هروقت ادعای خدای زیست بودن کردی شمارو به یه مناظره زیست آنلاین در سطح کشور دعوت میکنیم؛ ببینیم چند مرده حلاجی ! این موضوع کری نیست و حقیقته چون اینقد صبر کردیم این دوستان که فقط پشت سرمون حرف میزنن خودی نشون بدن؛ زیر پامون علف سبز شد :)
یادت باشه..علاقه و استمرار همیشه استعداد رو شکست میده ! باید اون کاری که میکنی رو دوست داشته باشی و با تموم وجودت بخوایش. سخت ترین انتخابا قوی ترین اراده هارو میطلبه و وقتی برای بارون دعا میکنی باید با گل و لای هم کنار بیای. مسیر موفقیت یه مسیر یه شبه و هموار و راحت نیست. یه مسیر طولانی و پر از فراز و نشیبه و سختیش جوریه که اگه واقعا بخوایش به چشم نمیاد و اینکه باید از مسیر لذت ببری و نذاری فکر و خیال مقصد تورو از رسیدن بهش محروم کنه..بهرحال هرچیز یه قیمتی داره و قیمت موفق شدنت تو کنکور همین سختی هست که داری میکشی و بهت افتخار میکنم. همیشه قرار نیست بهترین خودت باشی؛ یه وقتا نمودار نزولی داری؛ ولی خب مهم اینه که برآیند نمودار پیشرفت ماهیانت صعودی باشه؛ و اینکه فراموش نکن هیچوقت خودتو با کس دیگه ای مقایسه نکن.. هیچوقت فصل 20زندگی یکی دیگه رو با فصل ۱ کتاب زندگی خودت مقایسه نکن.. خودتو هرروز با دیروز خودت مقایسه کن و سعی کن هرروز بهتر از دیروز بشی. مهم نیست چقد محکم میتونی ضربه بزنی؛‌مهم اینه که چقد محکم میتونی ضربه بخوری ولی پاشی و ادامه بدی؛ تسلیم نشی؛‌ خودتو نبازی اگه زمین خوردی پاشو. اگه نیاز داری پایین بمونی و استراحت کنی؛‌ نفس بگیر. اما اجازه نده به پایین موندن عادت کنی و ازش واسه خودت یه خونه امن بسازی.. چون بهرحال برای رسیدن به اون چیزی که نداری باید کسی بشی که باید بشی
خلاصه که صبح تا شب تو کلاسیم و شب تا صبح درحال تالیف تست ! این بی خوابیا ادامه داره.. هر ثانیه از 60 ثانیه یه دقیقه و هر دقیقه از 60 دقیقه یک ساعت و هر ساعت از 24ساعت روز و هرروز از ۷ روز هفته و هر هفته از ۴ هفته ماه و هر ماهی از 12ماه سال و هر سالی از 10سال دهه ی زندگیم؛ وقف خدمت به شما شاگردای عزیزتر از جانم هست !
دوستون دارم